من یاد گرفتم که برای ساختن آیندهای که آرزویش را دارم رویا بسازم و برای رسیدن به رویاهایم تلاش نمایم تا آیندهام را روشن سازم. این هدف جز با تلاش و کار محقق نمیشود. اما چگونه میتوان به این هدف رسید؟ آیا اصلاَ امکان رسیدن به آن وجود دارد؟ اهداف باید چه ویژگیهایی داشته باشند؟ همه این سوالات ریز و درشت ذهن مرا برای مدت طولانی به خود مشغول کرده بودند و مرا به حرکت و فعالیت وا میداشتند.
در نگاه اول، داشتن و تعریف هدف آسان است اما برای من که بعنوان پناهنده در کشوری دیگر زندگی میکنم، زمان زیادی طی شد تا توانستم با تمرکز و فکر اهداف مشخص و معینی را برای خود تعریف کنم. چون منطبق شدن در جامعه میزبان، تنها با یادگیری زبان و سپس بوسیله کار امکان پذیر است و من باید میدانستم که چه هدفی دارم و برای رسیدن به آن چه مراحلی را میبایست طی کنم.
در قدم اول من هدفی مشخص را برای خودم ترسیم کردم. استفاده از عبارت «ترسیم برای هدف» به عقیده من کاملاَ درست است چون زمانی که یک نقاش، تابلو نقاشیاش را به پایان میرساند چیزی که باعث میشود آن اثر منحصر به فرد و جالب باشد، توجه دقیق به ریزهکاریها در اثر است. هدف هم دقیقاَ شبیه تابلوی نقاشی میباشد که یک فرد به عنوان نقاش زندگی خویش، چگونه بوم زندگی خود را ترسیم میکند. زندگی مجموعهای از اهداف ریز و درشت است که با گذشت عمر و گذر زمان تکمیل میشود اما چه چیزی باعث میشود که این بوم زندگی زیباتر شود؟ اهداف مشخص و شفاف!
من اهداف زندگیام را در دفتری نوشتهام و راه و مسیر را برای رسیدن به آنها مشخص کردهام. مثلاَ برای من یادگیری زبان آلمانی، شاه کلید رسیدن به اهدافم میباشد که تمام انگیزه و قدرتم را به جهت آن کوک کردهام.
اما چگونه باید به این شاه کلید اهدافم دست یابم؟ قدم اول این است که امید داشته باشم و در کنار داشتن ایمان قلبی، تلاش کنم. تلاش من برای یادگیری زبان، از نوشتن مداوم صحبتهای معلم در سرکلاس و با دقت گوش دادن به حرفهایش، آغاز میشود تا یادگیری لغات جدید از طریق خواندن کارتهایی که در آن لغات را نوشتهام. من این کارتها را در مسیر رفت و برگشت همواره میببینم و لغات را به تکرار میخوانم.
تلاش نقش بزرگی در رسیدن به اهداف دارد. وقتی که من به دست یافتن به بالاترین نمره فکر کنم، به آن و یا نزدیک به آن خواهم رسید اما وقتی به نمره کمتر فکر کنم، پس تلاش کمتری نیز خواهم کرد و در نهایت به نصف نمره هم دست نخواهم یافت.
طرح و نقشهای واضح، تلاش، ایمان و امید و تسلیم نشدن، چیزهایی هستند که باعث میشوند تا همواره به فرداهایم بیاندیشم. قطعاَ در این مسیر، مشکلات، خستگی و دل مردگی خواهد بود اما چیزی که مهم است این است که بدانم بعد هر سقوطی، صعودی و بعد از هر ریزشی، رویشی است. پس ناامیدی معنایی ندارد. باید بلند شد و زندگی را دوباره ساخت. پس من تلاش میکنم تا آن کسی شوم که ارزویش را دارم. اینجاست که به یاد شعری از دفتر اول مثنوی معنوی مولانا میافتم، که میگوید: “چون که صد آمد نود هم پیش ماست”.