روز اولی که وارد هرات زادگاه پدر و مادرم شدم را هیچگاه فراموش نمی کنم. شهری با بادهای تندی که هر لحظه روسریام را از سرم جدا میکردند و با هر وزیدن باد، خاک بیشتری وارد حلقم میشد. وقتی با ماشین از جادهها عبور میکردم، مغازهها و خانههای کاهگلی و زنان با پوششی کاملا پوشیده، طوری که صورتشان دیده نمیشد، جالب به نظر میرسیدند. شهر و مردمان آن برایم خیلی عجیب بودند. کنجکاوی خاصی داشتم و میخواستم تمام این شهر که پدر و مادرم و صدها تن دیگر به دلیل ناامنی و جنگ مجبور به ترک آن شده بودند، را ببینم.
باستانی اما ناامن
هفته اول بخاطر مسایل امنیتی موفق به شهر گردی و دیدن زیباییهای هرات نشدم اما هفته دوم جای جای این شهر را گشتم.
هرات برایم مانند شهر قصه های قدیمی به نظر میآمد. شهری سنتی که یک تاریخ را در دل خود جای داده است. خانه ها با معماری قدیمی و مردمان سنتی آن بر زیبایی این شهر افزوده بود اما اثرات جنگ را در چهره شهر کماکان میتوانست دید. با تمام خرابی های ناشی از چندین دهه جنگ، هنوز هم شهر هرات جذابیت خود را از دست نداده بود. شهری که در خود بیش از ۷۰۰ آثار باستانی جذاب و دیدنی را جای داده، میتوانست از جاذبه های توریستی افغانستان باشد اما سایه ناامنی ها که هنوز هم بر این شهر حاکم میباشد، مانع آن شده است. آثار باستانی مانند قلعه اختیارالدین، ارگ هرات، منارهای هرات، پل مالان، خواجه عبدالله انصاری و ده ها اماکن باستانی و تاریخی دیگر هرات، بر این شهر نمای زیبایی داده بود. هرگز تصور نمی کردم شهر هرات زادگاه والدینم چنین زیبا باشد. شهری که تلفیق واقعی سنت و مدرنیته بود و همین تلفیق زیبایی خاصی به آن بخشیده بود.
دیدن تنها بخشی از جاذبه های هرات، زمان زیادی در بر گرفت. ناامنی این شهر نمی گذاشت تا به راحتی به هر جای آن بروم و زیبایی های آن را ببینم اما هر بار که به تماشای یکی از زیبایی های شهر مینشستم تاسف میخوردم که چرا ابر سیاه جنگ و ناامنی آسمان افغانستان را رها نمیکند تا جاذبه های زیبای این شهر به دنیا خودنمایی میکرد و گردشگران جهان به زیبایی های این شهر خیره میشدند.
انس با شهر عارفان و شاعران بزرگ پارسی
به زندگی روزمره ام مشغول شده بودم. با شهر انس گرفته بودم اولین بار بود که در یک محیط کاملا سنتی زندگی میکردم. گرچه به یکبارگی وارد شدن به چنین مدل زندگی برایم کار آسانی نبود و با مشکلات و دشواری هایی روبرو شدم .کشوری که تا آنزمان فقط از قصه های پدر و مادرم آنرا می شناختم اکنون یکی از شهرهای آن محل زندگی من شده بود.از مهمان نوازی مردم هرات شنیده بودم و با.زندگی در هرات آنرا دیدم.
هر روز که می گذشت بیشتر با محسنات این شهر آشنا می شدم. متوجه شدم که هرات نه تنها غنی از آثار تاریخی است بلکه این شهر مهد ادیبان و بزرگان زبان پارسی نیز بوده است. بسا شاعران بزرگ زبان پارسی در این شهر زندگی کرده و اکنون در گوشه گوشه این شهر آرامیده اند. از جمله میتوان آرامگاه خواجه عبدالله انصاری معروف به پیر هرات، بزرگترین شاعر صوفی هرات، جامی، امام فخر رازی و خواجه محمد ابوالولید را نام برد.
وحشت در شهر زیباییها
اما در عین حال باگذشت هر روز، بیشتر متوجه اوضاع نابسامان داخلی شهر میشدم. این شهر برای زندگی به جز امنیت هیچ چیز دیگر کم نداشت.
هیچ وقت لحظه ای را که صدای انفجار را شنیدم فراموش نمی کنم. زمانی که کل شهر لرزید. آن زمان خواهرم با پدرم به بازار رفته بودند. به تنها چیزی که در آن لحظه فکر میکردم این بود که پدر و خواهرم کجا هستند؟ آیا دوباره میتوانم آنها را ببینم و در آغوش بگیرم شان؟ وقتی شنیدم انفجار در بازار صورت گرفته، ترس تمام وجودم را فرا گرفت. لحظه خیلی دردناکی بود و زمین و زمان برایم تیره گردیده بود. توان راه رفتن را نیز نداشتم. پس از گذشت ساعتی، زنگ در به صدا در.آمد؛ پدر و خواهرم در سلامت کامل برگشتند
بعد از آن روز همیشه ترس خاصی در من به وجود آمد. متوجه شدم که این ترس نه تنها در من بلکه در وجود تمام هراتیان است. روزمرهگی باشندگان هرات در واقع همراه با ترس از انفجار و انتحار بود. برایم خیلی تاسفآور بود که شهری با چنین زیبایی و محسنات باید در ترس و وحشت فرو رفته باشد.
حس امنیت یکی از بزرگترین نعمت هاست و خوش حالم برای کشورهایی که مردمانش از این نعمت برخوردارند. امیدوارم روزی کشورهای نظیر کشور من هم از این نعمت .برخوردار شوند و طعم امنیت را بچشند.