با این افغانی بازی نکن!

سال‌ها قبل یک روز وقتی که غرق بازی‌های کودکانه‌ بودم و با دوستم عروسک بازی میکردم یکدفعه صدایی شنیدم:”تو باز آمدی با این افغانی بازی میکنی؟ مگر نگفتم با این افغانی بازی نکن!” آنروز دوستم رفت اما من همان جا نشسته بودم و به این فکر بودم که افغانی به چه معنی است؟ افغانی چیست که اینگونه آن زن دخترش را برد و گفت با این أفغانی بازی نکن!
همان طور در جایم نشسته بودم و به این موضوع فکر می‌کردم که مادرم آمد. از او پرسیدم: مادر افغانی یعنی چی؟ افغانی چیز بدی است؟ مادرم با تعجب به من نگاه کرد و از من پرسید چرا این سوال را میپرسی؟ برایش اتفاقی که افتاده بود را توضیح دادم. وقتی به چشمانش نگاه کردم دیدم چشمانش خیس است. بدون آنکه جوابی داشته باشد به من نگاه می‌کرد و به دنبال جوابی بود و من نیز همچنان منتظر یک جواب بودم. مادرم به من توضیح داد اما من آن زمان از حرف‌هایش چیزی متوجه نشدم. ولی هم چنان این صدا در گوشم می‌پیچید: “با این دختر افغانی بازی بازی نکن!”
سالها گذشت؛ دیگر به شنیدن این کلمه عادت کرده بودم و معنی‌اش را نیز فهمیده بودم. بله! من یک دختر افغان هستم با خانواده‌ای افغان! با اینکه در ایران متولد شدم اما اصالت من از افغانستان است. اما سوالی که سالها در ذهنم بود اینکه چرا همه من را با ملیتم و ملیتم را حقیر می‌دیدند؟ چرا من را به حیث یک انسان نمی‌دیدند؟ مگر بین من و بقیه چه فرقی است؟
سالهایی که گذشت رفتارهای نژادپرستانه زیادی را دیدم و محکوم به تحمل همه این رفتارها بودم اما هرگز دلیل این رفتارها را نفهمیدم. چرا اینقدر تعصب و نژادپرستی؟ مگر من انتخاب کرده بودم که در کجا با چه ملیتی به دنیا بیایم؟
وقتی معنی افغانی رو فهمیدم یک سوال بزرگ از پدر و مادر داشتم: چرا ما اینجا زندگی می‌کنیم؟ چرا در کشور خود نیستیم؟
پدرم توضیح غم انگیزی به من داد. او گفت:”ببخش دخترم در جایی آوردمت که تو را با نامت صدا نه بلکه با ملیتت و با تحقیر صدا میزنند اما کشور ما جنگ است و ما هم مجبور و محکوم به مهاجرت شدیم.”
در چند ماه گذشته فکر می‌کردم به کشوری آمده‌ام که دیگر ملیت، نژاد، رنگ‌پوست و تبعیض و تعصب برخواسته از برتری‌جویی‌های نژادی در آنجا معنی ندارند اما متاسفانه این طور نبود
امروز با دوستم داشتم با زبان فارسی صحبت می‌کردم زنی که در کنار ما نشسته بود زیر زبان چند کلمه آلمانی گفت. چندی نگذشته بود که آن زن با جدیت از جایش بلند شد. وقتی میخواست برود پایم را لگد کرد و گفت مهاجر لعنتی! این عبارت چند بار در گوشم تکرار شد. دوباره تمام خاطرات گذشته برایم یاد آوری ودوباره زخم دیرینه‌ام تازه شد. دوباره همان حس کودکیم را داشتم. همان حس با بقیه تفاوت داشتن؛ حس تبعیض!
نژادپرستی چه واژه عجیبی! می‌دانید چرا می‌گویم عجیب؟ چون هیچ آدمی انتخاب نکرده است کجای دنیا در چه خانواده و یا با چه رنگ پوست به دنیا بیاید ولی چیزی که واضح است این است که همه ما به صورت غیر ارادی و بدون حق انتخاب به این دنیا آمده ایم.
پس همه ما باید به یکدیگر احترام بگذاریم و اهمیت ندهیم که متعلق به کدام ملیت یا کدام رنگ پوست هستیم. نکته قابل توجه این است که همه ما انسان هستیم و همه انسان ها باهم برابر هستند وهیچ برتری و بهتری نسبت به یکدیگر ندارند. نباید کسی را به خاطر ملیت، رنگ پوست و نژاد سرزنش کرد و یا مورد تبعیض قرار داد.
همه نژادپرستی و تبعیض را یک پدیده منفور می‌دانند. همه این حقیقت را می‌دانند که تعصب و تبعیض نژادی پدیده شومی است که در طول تاریخ سبب مصیبت‌های بسیاری، برای بشر بوده است ولی کم تر کسی پیدا می‌شود که با در نظر گرفتن این حقیقت از آن دوری کنیم.
امیدوارم روزی شاهد دنیایی عاری از هرگونه تبعیض‌نژادی باشیم. دنیایی که در آن یکدیگر را بدون در نظر داشتن ملیت و رنگ پوست و نژاد ببینیم.

نوشته شده توسط
نوشته های بیشتر از DRK Berlin Steglitz-Zehlendorf

شیراز شهر شاهان و شاعران

زنبورها و پروانه‌ها دور شکوفه‌های گل سرخ میرقصند و کودکان روی چمن...
Read More